یادداشت 197 مامانی برای بهداد
شکوفه ی بهارم سه شنبه : بابایی ادارست .. منم یه موقع از خواب بیدار شدم که تو با روروئکت مشغول حرف زدن بودی و گاهی هم دعواش میکردی و با لگد میزدی به من !!! امروز سرحال بودی از صبح ... البته فکر کنم بخاطر استامینوفن دیشب بود !!! مجبور شدم بهت بدم !! با هم یه صبحانه مشتی خوردیم و مشغول بازی شدیم ... تا اینکه مامان بزرگ اومد خونمون ... دلمون وا شد !!! داشتم کپک میزدیم از تنهایی ××× کلی با مامان بزرگ مهربون بودی و هی براش سرسری کردی و خندیدی ولی همچنان نذاشتی بغلت کنه و تا بغلت کرد گریه کردی ... لوووووووووووووسه مامان .... نزدیکای اذان مغرب مامان بزرگ رفت و یه کم بعدش بابایی اومد ... بعدش من ورزش کردم و لباسات رو شستم و شام...
نویسنده :
نانا
21:18